غريبه يا غريزه

مولود جرنگي

غريبه يا غريزه


مولود جرنگي

ميدود جلو: اجازه بديد كمكتون كنم.

- لازم نكرده .

- سنگينه ؟

- هست كه هست.

سماجت ميكند . مي‌ايستي . بارت را زمين ميگذاري و چپ چپ نگاهش ميكني از فرصت استفاده ميكند ميدود جلو، كيسه ها را بر ميدارد و سريع دور ميشود تا در خانه. موقع رفتن ميگويد: خسته نباشيد.

ميماني . آخر اين از كجا پيدا شد ؟ كشيك ميكشد كي ميروم و كي ميآيم.

دفعه اول توي پنجره منتظر ايستاده بود تا همسايه روبرويي را ببيند. تا وانت بار رسيد، پايين آمد. و ديد اثاثيه زياد و كمك كم را ؟

اما تو عادت كرده اي به اين كارها، به بردن و آوردن، پس لزومي نداشت از او كمك بخواهي كه خودش خواست - و دويد جلو و تا آخر كار همراهي كرد. تو آنروز هيچ كس را خبر نكرده بودي از فاميل .

خانه پدر كجا از اين كارها ميكردي كه حالا ميكني ؟!

حالا كسي تنهاييت را بهم ميريزد . تلفن . و صداي آشنا اصلاً نميداني شماره را از كجا پيدا كرده ؟

آنسوي خط:

- براتون يه قطعه دارم ميخواهيد بخونم خوشتون مياد . و شروع ميكند : ميآيي از ابتدا - غمگين . نگران . كاش درد درونت را ميفهميدم و ...

گوشي را ميگذاري لحظاتي بعد صداي بوق ممتد مجبورت ميكند دو شاخه را از پريز بكشي. خودت را ميكاوي . احساس چيزي حرفي نداري براي گفتن . اما او ابتداي شور و مستي . آخر چگونه ميتواني به او بگويي:

- من شوهر دارم آقا دست از سرم برداريد.

حتماً بعدش بايد توضيح بدهي و او توضيح بخواهد . بابي از جهت آشنايي . حالت بهم ميخورد از اين افكار . از اين تيپ آدمهاي سمج . اصلاً چرا نميرود سراغ يه دختر؟

توي اين كوچه كه دخترها زيادن؟

تو آنها را ديده‌اي . هر روز دنبال رنگ و قلم مو ميروند. براي نقّاشي. هنرمند نيستند اما بكارشان ميآيد. ميشود موها و ناخنها را هم رنگ كرد . مثل رنگ كردن ديگران وقتي از رنگ كردن خودشان خسته ميشوند . بعضيها ميگويند :

اينم خودش هنريه. هنر دلبري!

ياد حرف پسر ميافتد :

- خيلي دلبري عزيزم !

مثل برق گرفته‌ها برگشته و نگاهش كرده :

- كثافت حالمو بهم ميزني !

و سريع دور شده . و يك هفته بيرون نيامده . تلفن را كشيده و برادر آمد و گفت :

- نيستي ؟ زنگ نميزني ؟ شوهر زنگ زده و ...

نگران ، ياد شوهرت مياُفتي دو سال كم نيست براي يك عادت يكساله . كه گفتي :

- نرو

- نميشود

- مرا ببر

- نميشود

- مرا رها كن

- نميشود

- چرا نميشود ؟ چند دفعه ميگوئي نميشود ؟

اين را پسر ميگويد. گريه‌ات ميگيرد.

- داري گريه ميكني ؟ من باعث شدم ؟ بگيد چي شده ؟

دستپاچه ادامه ميدهد:

- باور كنيد دست خودم نيست . آخر چرا نميخواهيد با من حرف بزنيد ؟ يه چيزي بگيد .

و بعد التماس و ... و شوهرت آنسوي خط :

- صبر كن عجله ميكني. من هنوز پول يه خونه رو در نيارودم . راستي برات چند تا عكس و يه خرده خرت و پرت فرستادم . حتماً خوشت مياد :

پسر ميگويد :

- از شما خوشم اومده.

و تو مي‌انديشي به خوش آمدنها . يكي در خرت و پرت فرستادن و ديگري در جاري شدن با او.

خودت چي ؟ از كدام ؟ از اينكه پس فردا صاحب خانه شدي و شوهرت آمد . ماشين خريد تا پسر ببيند شوهرت را . تا بداند كه بيكس و كار نيستي . آنوقت ميرود سراغ دخترهاي همسايه

بازو در بازو و بتو كه ميرسد ميخندد :

- ببين زياد هم دستپاچلفتي ، نيستم.

براي شما تمام لذتهاي دنيا خلاصه شده ، به نشون دادن دوست دخترهاتون.

شوهرت ميگويد:

- دوست شدم اينجا با چند نفر

- دختر يا پسر بلا ؟

- اين چه حرفيه ميزني عزيزم . من موي تو رو با صدتا دختر عوض نميكنم

اين حرفها را ، همان اَوايلش زده بود وقتي كه تازه رفته بود و تند و تند زنگ ميزد .

نوشته بود :

- آزادي . آزادي روابط . بايد ببيني .

و تو گفته بودي :

- چطوري ببينم؟ راستي نميخواي برگردي؟

منتظر همين كلمات . عكس فرستاده زياد . مثل دخترهاي همسايه با هر كدومشون نشسته وايستاده خندان و حتي گريان شانه به شانه سر به سر و احتياط كرده بود و جلوتر رفتهاش را نفرستاده بود بعد نوشته:

- با همكارهايم آشنا شو.

و توضيح داده بود در مورد مو بلنده ، كوتاهه و ... آنگار فراموش شده بودي نبودي فقط بودي تا پول خارجي دريافت كني و بعد ريال و بعد بروي خريد ترجيح دادي ديگر توي اين پاساژ و آن پاساژ علاف نشوي تا سر خريد بهترينها كلنجار نروي تا آنها مجبور نشوند شلوارشان را جا به جا كنند . تا آنها را استفاده كني و عدهاي را دنبال خودت بكشاني و توي شلوغي وادار شوند دستي برسانند و تحمل و تحمل اما گوئي خيال ندارد برگردد . آخرين بار خودش گفته بود:

- تا پول خونه راه زيادي مونده .

و تو ميبيني تا پايان اين سناريوي نافرجام . كه حاضري تحملش كني . و تحمل نيشخند زنهاي شوهردار. كه بگويند: كم بخور و گرد بخواب .

و سريع با شوهرانشان دور شوند . كه نكند موقع جواب دادن چشم در چشم شوهرانشان . كه نكند دلشان طوري شود . حالا آمده‌اي كوچه اي ديگر . آدمهاي ديگر . ناشناس اما گوئي همه حس ششم دارند . فهميده اند شوهرت نيست كه ميپرسند از خودشان : تا كي ؟ احتياج ندارد ؟ نياز و غريزه پس چي؟

پسر از نياز حرف زده بود.

- راه رفتنتون قشنگه ،انگار ميرقصيد . ميشه يه دفعه بيام خونتون برام برقصيد ؟

گوشي را گذاشتي و گفته بودي :

- خفه شو ديگر.

سرت را ميان دستهايت ميگذاري . ميخواهي ديوانه شوي . از بس كه نشسته اي و فكر كردهاي چندبار خانه فاميل سردي رفتار . آخر تقصير تو چيه ؟ بلند ميشوي براي رفتن به خانه پدرت . تا اتاقهاي خالي از هياهو و هيجان را نبيني . ابتدا بايد كوچه را ببيني . اين مزاحم سمج نباشد . هيچ كس . سريع از پله ها پايين ميآيي . پشت در ميماني . صداي باز شدن در همسايه .

منتظر ميايستي . آهسته لاي در را باز ميكني . دو تا دختر از در بيرون ميآيند دور ميشوند . پشت سر آنها پسر ميآيد . با يك شلوار گرمكن تنگ . خوشحال است . منتظر دور شدن آنها . به خانهات نگاه ميكند . در را ميگشايي . بيرون ميآئي . ميماند ، از تعجب زبانش بند ميآيد . ميروي دنبالت ميدود :

- خانم . خانم . خانم . بذاريد توضيح بدم . باور كنيد باور كنيد ...

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30102< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي